هفت سین خالی از یه سین دیوان حافظ تو بغل
تا که تو از راه نرسی نه شعر میخونم نه غزل
تو باید از راه برسی به مرز و بوم این دیار
تا از حضورت حس کنم رسیده عطر نوبهار
روزی که از راه برسی زمستون از پا در میاد
هفت سین خالی از یه سین، سین سیمینو میخواد
تن پوش تازه بر تن و گم شدنم تو آینه
وقتی که تو کنارمی هر روز نوروز منه
دلم ازت جدا نشد نفس تو رو نفس کشید
یه سال از این دوری گذشت قصه به آخر نرسید
به آرزوی دیدنت هفته به هفته نو شدم
جمله ی باز میبینمش وعده ی من شد به خودم
تو داری از راه میرسی زمستون از پا در میاد
هفت سین خالی از یه سین، سین سیمینو میخواد
تن پوش تازه بر تن و گم شدنم تو آینه
وقتی که تو کنارمی هر روز نوروز منه