پریروز شناختمت،
دیروز عاشقت شدم،
و امروز
دیوانه ات هستم !
اگر همه چیز همینطور خوب پیش برود؛
بزودی برایت خواهم مُرد!
دلم لحظه ای را می خواهد !
که تـــــــــــو باشی...
همین کنار نزدیک به من
درست روبروی چشم هاتم
همنفس نفسهایم
خیره شوم به لبهایت
دست بکشم به تک تک اعضای صورتت
بعد چشمهایم را بیندم و...
" ببوسمت "
ان لحظه دنیای من تمام میشود.
" به خدا که واقعاً تمام می شود "
سلام خانومم
نمدونم چی شد اما همچین یهو تصمیم گرفتم واست نسخه بپیچم (بنویسم)...
ممنون که هستی، ممنون که بودنت قشنگه
ممنون که دوست دارم، ممنون که دوسم داری
این همه تکرار پالس دوست داشتن
نکنم دگ کلیشه ای نشه، هرچند هرچی هم بگم کم گفتم
نمدونم دارم چی می نویسم اصن
یجورایی دارم خودمو تخلیه ذهنی میکنم خیلی هم
ولش کن چی بگم دگ...
فقط یه یادآوری خواستم کرده باشم که
" د و س ت
د ا ر م "
در کــــــافه آغوشـــــــم
به قهــــــــوه چشمـــــــــــــــــــــــــــانم
دعــــــــــــــــــــــــــــــوتــــــــــــــــــــــــــــــــی....
هر شب
چشمهایم را می بندم
دستهایم را باز می کنم
و حضور ناگهانی ات را آرزو می کنم...
آدم عاشق که باشد
به غول چراغ جادو هم
ایمان می آورد!
من آرامش را در سپیدی جانمازی که صدای ناله هایم را نشنید
که اشک هایم روسیاهش کرد نیافتم
من آرامش را در امید به آینده ای
که هر لحظه با ناامیدی در گذشته فرو میرفت نیافتم
من آرامش را
در فرار از بیداری
و پناه بردن به بستری که تمام پنبه هایش با کابوس زده شده اند نیافتم!
من آرامش را در سیاهی دو چشم یافتم.
که هر لحظه تکرارکنان در گوشم زمزمه میکرد:
- اندکی صبر...اندکی صبر....
من آرامش را
در یک شب زنده داری یافتم
در فرار از خواب
و پناه بردن به صدای گرمی که
مرا از خودم رها میکند
من آرامش را در شش حرف یافتم:
د ا ن ی ا ل
من، زنم ...!
زن ها به حرف ها تکیه می زنند ...
و از حرف
ها تکیده می شوند ...
و شک نکن اگر زبان اختراع نمی شد،
هیچ زنی عاشقت نمی شد
...!
بیزار هم ...!
روزی میـــــــرسد که با لبخند تو بیــــــدار می شوم
این روز هر زمـــــــانی که می خواهد باشد
فقــــــــط باشد......
هی تو…
نمیدانم نامت را چه بگذارم…
.مخاطب خاص!
.تمام زندگی!
.دلیل نفس کشیدن!
.همه ی وجود…یا تنها عشقم…
…به هرنامی که باشی بدان…
…ارام…
…برایت جان میدهم…