چشمانم را میبندم و تو را در کنار خود میبینم
نمیدانم این چه نیروئی ست که مرا به سوی تو میکشاند!
هر وقت که تنهایی ها به سراغم می آید
یاد توست که مرا از آن جدا میکند،
یاد توست که مرا شاد نگه میدارد و با یاد توست که زنده ام،
یاد تو به من امید میدهد،
امید به زندگی،، مونس شب های بی قراری ام
دوستت دارم
سرم که به شانه ات برس
تمام است
همه ی دردها، همه ی اشکها...
شب رنگش را مدیون ِ چشمان ِ توست..
من آرامشم را
آسمان، برایم سقف نمی شود؟!... نشود!!
زمین، زیر ِ پایم استوار نیست؟!... نباشد!!
این ها به چه کار می آیند؟
سرم که روی ِ شانه ات باش
هیچ چیز نمی خواهم
شانه ات بس است !